شعری از این کتاب:
دیگر برایت شعرهایم را نمیخوانم
دیگر در این تنهاییِ با هم نمیمانم
دیگر نمیخواهم به هر قیمت شده، باشی
از اینکه بیحد عاشقت بودم پشیمانم
باران اگر روزی به همراه تو معنا داشت
حالا خودم تنهای تنها زیر بارانم
دیگر نمیخواهم دروغانه بتابی... نه
تاریکیام را دوست دارم ماه تابانم
عشقی که میگفتی نمیمیرد به مو بند است
حدّ دوام آوردنش را هم نمیدانم
با هر دروغت ضربهای بر باورم میخورد
از لطف تو بدبین و غمگین و پریشانم
بیاعتمادم کردهای... از عشق میترسم
جوری شده از سایهی خود هم گریزانم
من جانِ خود را پای عشق تو هدر دادم
بعد از تو شاید مرگ باشد راه درمانم
باور ندارم حرفهایت را، نگاهت را
با جملهی "من دوستت دارم" نرنجانم