بخشی از یک شعر از این کتاب:
دستهایی لابلای آجر دیوارها
میهراسند از غم تأخیرشان آوارها
پای در سرداب سرد و دست در مرداب گرم
میکند هر یک بهدستور خدایش کارها
تیغ در حمام فین و بخیه بر لبهای شعر
اتفاق ناخوشایندی که افتد بارها
شرم بر پیشانیی شَر ، آب میگردد سریع
میچکد بر دستهای خونیی اظهارها
*
ماه و خورشید و زمین و زهره و ناهید را
از مدارش میبرد بیرون نوک پرگارها
*
ظالم از ظلمش بری، انسان زعشق خود جدا
هرکه کاری میکند در سایهی اجبارها
میخورد پیراهن بیچاره زخم از دست آن
آستینهایی که پروردست در خود مارها