شعری از این کتاب:
مرا دوباره به خود خواندی، غزل_ترانهی بیداری
که با نوازش موزونت، مرا دوباره به خود آری
در آستانهی دهلیزی که حدّ فاصل پرواز است،
نفس بریدهام از این شهر، نفس نمیکندم یاری
مگر دوباره بیامیزد لب و پیالهی این مهتاب
به طعم نور پراکنده، تبسمی که به دشواری...
تو ای لطافت بارانی! نگو که واژه نمیدانی
به آسمان قسمت دادند که ساکتی و نمیباری؟
نگاه منکر ماه! امشب، به آن دو چشم پر از تصدیق
دوباره باز مکرّر باش! نگو نه! باز بگو آری...
بگو در این شب بیحاصل، میان باور این دیوار
به چشم روشنی باران، هزار پنجره میکاری...