شعری از این کتاب:
پرتم، پریدهرنگترین گاهِ نیستم
از یاد برده است حواسم که کیستم
زانو نداشت فرطِ نیاسودنِ سرم
بر شانهی زوال، سرم را گریستم
روزی نمیرود که مرا سرنمیپرم
روزی نمیرود که پریخانه نیستم
خونخوردهی وخامتِ ماخولیاستم
خونابهی جراحتِ دیوانگیستم
از یاد برده است حواسم دوباره را
گفتند: رأس ساعت ماندن بایستم