بخشی از متن رمان:
فکر کردن به زندگی غمگینم میکند و تجسم روزگاری که در آن متولد شدهام غمگینترم میسازد. دنیا آنقدر هولناک است که یک ربات هم بتواند در آن کابوس ببیند. من دنیا را دیدهام، من گذشته را دیدهام؛ با همین تکنولوژی لعنتی تاریخ را به جای ورقزدن زندگی کردهام. بارها به جای فاتحان شمشیر زدهام و به جای مخلوعین من را راندهاند. بارها به جای مسیح به صلیب کشیده شدهام و چند بار او را به صلیب بستهام. روزی در تجسم کالبد ژاندارک سوختهام و یک بار مشعل را به سوی او انداختهام. بارها برای آبروی شهسواری یک بیگناه دوئل کردهام، کشتهام و کشته شدهام. گاهی در جلسهی سران حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان با فریاد سخنرانی کردهام و گاهی در کورههای آدمسوزی سوختهام. من انسان را واکاویدهام، او ظالم است و مظلوم، حاکم است و محکوم. نسان شاید نجاتبخش خود نباشد اما بیتردید اصلیترین تهدید برای خودش محسوب میشود.