شعری از این کتاب:
از من گذر کن ای غم فرداها
از من که منجلابم و پاپوشم
عریانم و حراجی اسرارم
دائم لباس تازه نمیپوشم
از من گذر کن ای جسد شادی
طوفان سرفهدار شتابانم
بیزارم از شکوفهی فروردین
من سینهچاک زردی آبانم
افشاندهام به خاک پر از شوقت
غمهام را که کشور بی مرز است
دلخوش به سبزی وطنت هستی؟
آنچه درآمده علف هرز است
از من گذر نکردنتان جرم است
این حرف عابران پشیمان است
با شور و شوق، باب فشردن نیست
دستی که سرد و خسته و بیجان است
***
از من گذر نکردی و فردا شد
ای روزههات وقت اذان باطل
روییده بر تنت تَرَکی تازه
گلدان خاکخوردهی بیحاصل
گنجشک لخت گمشده در باران
در آسمان تار کجا ماندی؟
ای برگ زردِ زیر قدمها خُرد
از من گذر نکردی و جا ماندی