شعری از این کتاب:
در دلم کورهکوره آجر بود
بغلم بوی سرب و آهن داشت
زندگی، لحظهلحظهاش حس_
راه رفتن به دشت سوزن داشت
یار دیوانهام در این اوضاع
هوس شعر تازه از من داشت
دست جامانده در پرس بودم
مرغ پرکنده در قفس واری
رنج بیخانگی مرا میکشت
گوشه در گوشه خار و خس واری
تلخی بینهایتی بودم
کندن آخرین نفس واری
باز خود را ادامه میدادم
بازهم در کنار او بودم
او زمستان سرد و سوزان بود
من به فکر بهار او بودم
کاج پیری میان طوفانها
سالها بیقرار او بودم
یک طرف هرج و مرج کشتن بود
یک طرف چشم یارم آواره
هرکسی سعی زنده ماندن داشت
زیر باران تیر و خمپاره
سرنوشت غریب انسان بود
مردن از بالهای طیاره
او که با من به گریه میافتاد
صفحات کتاب تکوین را
ناگهان آرزوی دوری شد
آن همه بوسههای شیرین را
او بدونم چگونه خواهد رفت
از دل جادههای کابل تا غربت کوچههای برلین را...؟
شابک: 9786228773261
قطع کتاب: رقعی
جلد کتاب: شومیز
تعداد صفحه: 80
نوبت چاپ: اول
سال انتشار: 1403