اکبر قنبرزاده در غزلهای این کتاب، تلاش دارد تا بر خلاف جریان غزل مرسوم و متداول که در بین مردم طرفدار بیشتری دارد حرکت کند. او در بسیاری از غزلها نیز متفاوت و موفق بوده. به طور کلی تجربهگرا بودن و ریسک کردن در نوشتن غزل بهتر از شبیه دیگران نوشتن است. شاعر در این کتاب سعی دارد تا در فرم غزل، وزن و نیز نحوهی چینش اشعار ، اولین قدمهای متفاوت نوشتن را در چهرهی غزلش نمایان کند و سپس در مراحل بعدی در مضمون و اندیشه تلاشش را ادامه میدهد. تجربههای اکبر قنبرزاده برای علاقهمندان حرفهای غزل که از غزلهای بیتمحور و شبیه به هم این روزگار خسته شدهاند، میتواند جذاب و خواندنی باشد. این کتاب شامل ۳۰ غزل است که در ۶۸ صفحه توسط انتشارات ایهام به بازار عرضه شده است.
با هم غزلی از این کتاب میخوانیم :
چه کسی آسمانِ دنیا را
با چراغی سیاه روشن کرد؟
چه کسی تا ستاره پَر وا کرد؟
چه کسی ماه را زمین آورد؟
هرچه پایین به آسمان میرفت
حسِ سرگیجه بیشتر میشد
پنکهی سقف با هلیکوپتر
داشت از اوج گفتگو میکرد
داشت دیوانهوار می پرسید
(مَرد از انتظار میپرسید):
انتظار از کجا شروع شدو
انتظار از کجا؟ که برگی زرد...
صبح، پایانِ انتظاری بود
که شبی زوزه پش تزوزه کشید
مثلِ هیزم که پایِ خود میسوخت
مثل یک سگ که کنجِ لانهی سرد
عشق چاقوی بی سَرو تَه بود،
درد، تنها غلافِ این چاقو
دستهایی که رفت بر چاقو
عشق را کُشت در غلافِ درد
انفجار است "دوستت دارم"
همه رفتند دورتر باشند
همه گفتند: دورتر باشید
بوی باروت میدهد این مَرد.