"دریامرگی" عنوان داستانی خواندنی از نوید قادری است. داستانی که در آن دریا عنصر اصلی است و شخصیت اصلی داستان به دلایل اتفاقاتی که در کودکی برایش افتاده و تاثیر بدی بر ذهن او گذاشته از صدای دریا متنفر است و از هر راهی که ممکن است دوست دارد از آن فرار کند. اما تقدیر، زندگی او را طوری رقم زده که مجبور است در نزدیکترین مکان به دریا زندگی کند و با این عذاب سخت دست و پنجه نرم کند. روبهرو شدن با ترسها همیشه سخت بوده و در صورتی که با آنها با جدیت روبهرو نشویم، شاید پایان ناگواری در انتظارمان باشد. نویسنده در شخصیتسازی و نیز ترسیم فضاها موفق عمل کرده و با یک پایانبندی سورئال داستان را به پایان رسانده است.
این کتاب در 120 صفحه توسط انتشارات ایهام به چاپ رسیده است.
با هم بخشی از این داستان را میخوانیم:
در دنیای كوچک پدرش، آدمها یا ماهی میگرفتند یا ماهی مصرف میكردند. نمیتوانست ببیند پسرش هم یكی از آن مصرفكنندههاست! مرگ تنها چیزی بود که باعث شد پدرش از کشتار ماهیها دست بکشد. حتـی وقتــی پای چپــش را به خــاطـر دیابـت قطــع کــردنــد، بـا پســرانش به ماهیگیری میرفت اما کار مفیدی نمیکرد. فقط موقع جمع کردن ماهیها روی ماسه مینشست و آنها را از تور جدا میکرد و داخل جعبههای پلاستیکی قرار میداد. گاهی هم با یکی از دو عصای چوبیاش، ضربهی محکمی به ماهیهایی که هنوز در حال تلاش برای فرار بودند، میزد تا بمیرند و راحتتر در جعبه جا شوند. واضحترین تصویری که علی از پدرش داشت همین بود؛ مردی طاس و لاغراندام که یک عصای چوبی زیر دست چپش است تا به آن تکیه کند و انتهای عصای دیگرش را با دست راست گرفته و آن را مثل چکش روی سر ماهیهایی که دور تا دورش در حال تقلا هستند میکوبد. حتی وقتی حدود یک سال بعد، در حالی که یک چهارم بدنش قبل از خودش مرده بود و روزهای آخر عمرش را در خانه بستری بود، گاهی عصا را برمیداشت و آن را در هوا تاب میداد. گاهی هم که کسی خانه نبود آن را به زمین میزد و با دهانش صدای آب درمیآورد. یکی از برادران علی که همچنان ماهیگیری میکند، هنوز هم از تکه چوبی که مثل چماق از همان عصا جدا کرده بود، برای ضربهزدن به ماهیها استفاده میکند و هیچ وقت آن را از خودش جدا نمیکند.