شعری از این کتاب:
با سایههای دودی سیگارم
رقصیدم و سپس به هوا رفتم
ای ذهن بیملاحظه با من باش!
با کام قبلیام به کجا رفتم؟
نقش و نگارهای کج دیوار!
تصویرهای ملتهب و بیمار!
دست خودم نبود ولی انگار!
با پای خود به سمت شما رفتم
(اینجای قصه خوب به یادم هست)
چیزی نمانده تا بروم از دست
با اینکه با خبر شدم از بنبست
ای من بگو! بگو که چرا رفتم؟
دیوار را گرفته در آغوشم
حالا که گیج و گنگم و بیهوشم
با بودنم دوباره نمیجوشم
انگار واقعا به کما رفتم
من رد شد از من و به تماشا رفت
آن سوی واقعیت و رویا رفت
من بر زمین و او به بلندا رفت
(اینجای قصه من به فنا رفتم)
مشتی جنازه بیکفن و بیگور
دیوار روی دوش و جمیعا کور
رفتند سمت روزنهای بینور
دنبالشان برای عزا رفتم
هم آن جنازههای جوان بودم
هم او که رفت در پیشان بودم
من را صدا زد آن که من آن بودم
برگشتم و به سمت صدا رفتم
آن سوی قصه یک شب خالی بود
پوچی در انجماد توالی بود
دیوار یک توهم عالی بود
بیهوده پشت پنجرهها رفتم
از کام آخرم که گذر کردم
قصه به جای اول خود برگشت
آب دهان به آتش تهسیگار-
انداختم، سپس به هوا رفتم