شعری از این کتاب:
به بارانْطبعی چشمانمان جز گریه راهی نیست
پناهی نیست! جانی نیست! دیگر جانْپناهی نیست
گلو تا سینه خنجرْپوشِ آغوش برادرهاست
برادرجان! برای دردهامان تکیهگاهی نیست
نمکْپروردهی دستان باغیم و خزانْباور
به جز این خاک غمْپرور برامان قتلگاهی نیست
اگر از ریشه سرماسوز، اگر از شاخه نحسْآور
اگر جز آهِ سروِ بیسر و پیکر گیاهی نیست
بخوان تا قصه خوناخونِ رنگ تازهای باشد
بخوان! در سینه جز آوازِ غمْجوشیده، آهی نیست