شعری از این کتاب:
سیاهپوش بمان آسمان! که پیک رسیده
دوباره فصل خزان نقشههای تازه کشیده
به فکر بارش دیگر مباش، خواب که بودی
خزان میان بهار شکوفههات خزیده
*
سکوت کردهای اما چه ترجمان فصیحیست
ستارهای که به تکرار روی گونه چکیده
گمان کنم خیاط مسن و حاذق تقدیر
لباس آسایش را به قدِّ ما نبُریده
اگرچه گردهی ما را شکستهاند ولی باز
کسی خمیدن ما را به چشم دیده؟ ندیده