چند رباعی از این کتاب:
1-
تسلیم حضور در نبردی خاموش
قربانی بغض... آهِ سردی خاموش!
هر ذرّهی خاک با سکوتش میگفت:
جا مانده در این قبیله دردی خاموش!
2-
شب بود و سکوت... آشنایی در زد!
رویای تو بود و از هوایم پر زد!
من ماندهام و توهم و تنهایی؛
تنهاییام از پشت به من خنجر زد!
3-
در سایهی بیرحم زمستانی سرد
تثبیت حضور دردها بعد از درد
یکدفعه نگاهم به نگاهت افتاد؛
چشمان تو انقلاب را رنگی کرد!