شعری از این کتاب:
از خانهی ما تا میدان میلاد
خیابانیست که از نیمهی راه
پشیمان شده و همیشه برمیگردد
من گفتم: «ما مرگ را هم دور زدهایم»
تو گفتی: «از زندگی اما
یک قدم
آن طرفتر نگذاشتیم»
از خانهی ما تا جنگلهای بلوط
ردیفی از کوههای مردد
سر به فلک نکشیدهاند
من گفتم: «هنوز سرپا هستیم.»
تو گفتی: «هزاران سال است خشکمان زده»
از خانهی ما با تو حرف زدن
شک داشتم راه به جایی ببرد
وقتی که آخر گفتی:
«تو هم سالهاست رفتهای
اگر کوچه با سر به دیوار نمیخورد.»