با هم شعری از این کتاب را میخوانیم:
آن چشمها،
آن چشمها،
آن چشمها
افیونی بود ناپیدا
و اندوهی بود نامیرا،
نوشدارویی به وقت مردن
و زهری برای کشتن.
هیچکس هیچگاه اینطور مرا نَگِریسته بود که تو؛
من از چشم تو هبوط کردم
و پیراهنم از شرم نگاه تو بود که اینچنین
خودش را مهیای مرگ کرده بود
و مرا!