شعری از این کتاب:
عشق
همانند شیری است
که از سینهام بیرون میزند
چگونه میتوانم پنهان کردنش را
در زیر لباسی از حریر
بدون هیچ سیاستی دل باختهام
و شبیه گردویی که به پوستهی سبزش برگردد
بوی خوشی میدهم
و احتمال برگشتنم
به آغوش درخت هزاران برابر بیشتر شده است
باد
لابهلای موهای آسمان
میوزد
و شب آنقدر طولانی شده است
که میتواند به چشم بر هم زدنی کوتاه بیاید
و خیالت را از خیابانهای آن طرف شهر بردارد
و شبیه همین باد سرکش،
که لابهلای موهای آسمان بازی میکند
مرا به بازی بگیرد
عشق
حلالتر از شیری که در سینههایم جریان دارد
در من حلول کرده است
من سخت به زندگی امیدوارم،
شبیه نارنج کوچکی که شاخهاش را رها نمیکند
از کهکشان راه شیری هم خوشبختتری
وقتی زنی اینگونه در تو زندگی میکند