بخشی از این رمان:
دستهایم در تن تو زنجیر شد و آه و دود سیاه از سقف خانههای ماهیگیران
به آسمان برخاست. اشکهایت بر سینهی در تب و تاب من بارید و اگر
پناه دستهایت یاری نمیکرد؛ چه سوختنها که از آن روز به یادگار میماند!
سر بر شانهام گذاشتی و گریستی و من برای اولین و آخرین بار با تو یکی
شدم! آن لحظههایی که هر چند نباید باشند اما ای کاش فقط یکبار
میشد که تکرار شوند.