مردی که در صفر نشسته، ترسی عجیب وجودش را فرا گرفته است. اون در هیچ و عدم زندگی میکند. در شعرهایش یک پایش در مرگ است و پای دیگرش در زندگی. مرگش نرسیدن به عشق است و زندگیاش رویای رسیدن به عشق. شاعر در این کتاب با زبانی نزدیک به دکلماسیون طبیعی کلام و با بیانی حسرتآور سعی میکند تا مرگ را که از نظر او دوری از معشوق و نرسیدن به اوست به تصویر بکشد. شعر محمودیان بیشتر در جهان مدرن اتفاق میافتد و از این نظر، مخاطب با او همذات پنداری بهتری میکند.
این کتاب شامل ۲۰ قطعه شعر سپید بلند و کوتاه است که در ۵۴ صفحه توسط نشر ایهام منتشر شده است.
با هم شعری از این کتاب میخوانیم:
نسانهای نامعلومی در من وجود دارند
شبیه مسافران یک قطار
هر پنجرهای که میرود
یک عمر از من کم میشود
تو قاب شده در آخرین پنجره
شبیه خط نور در عکس
تمام درونم را از من بیرون کشیده و دور میشوی
حالا
مردی تهی
در خیابان راه میرود
مثل کوهی که یک تونل در قلبش زده باشند
هرکس و ناکسی میآید میرود میماند
نه هیچکس نمیماند
مثل خودت که نمیدانم چرا آمدی
چرا رفتی
حالا چادر سفیدی سرم میکنم
خودم را فتح شده نشان میدهم
و از بالا به شهری نگاه میکنم
که زیر چادر سیاهش هزاران قلب جدا شده دارد...