شعری از این کتاب:
من ایستاده بودم
و به سیگارم پک میزدم
به چیزهایی فکر میکردم
چیزهایی شبیهِ
سیل آدمهای تنها
به خیابانهای تاریک
درختی در مسیر باد
و یا اینکه مثلاً مدتهاست از تو دورم
پس چرا دستهام از بین موهات عبور میکند!
و یا حتی کفشهای خستهی خدایان
دستی از روبهرو مغزم را نشانه گرفته بود
من ایستاده بودم
و به سیگارم پک میزدم
شعر گلولهایست
که عبورش سالها از جمجمه طول میکشد...