ساکورا عنوان کتاب داستانهای کوتاه به قلم شهرزاد دهقانی است. نویسنده با خلق فضاهایی متفاوت در چند داستان کوتاه، مخاطب را به دنیاهای مختلفی دعوت میکند. گاه در فضایی سنتی سیر میکند و گاه در فضاهایی مدرن و بعضا عجیب و شگفتانگیز. نویسنده زبانی روان دارد و در خلق فضاهای متفاوت موفق عمل کرده است. داستانها اغلب دارای کشش مناسب برای به نتیجه رساندن مخاطب هستند.
این کتاب شامل 8 داستان کوتاه است که در 70 صفحه توسط انتشارات ایهام به چاپ رسیده است.
با هم بخشی از یک داستان از این کتاب را میخوانیم:
سپیده که دقایقی همچـون مجسمه، بی تحـرک و بی صـدا ایستاده بود، با شنیدن نام سـاکـورا همچـون بـرقزدههـا از جایـش پرید، از حـالت خشـکی درآمد و به سمت پنجره دوید و به قدری شتابان و باعجله و بیحواس رفت و خود را به لبهی پنجره چسباند تا کوچه را ببیند، که تنگ ماهی کج شد و به زمین افتاد. برای اولین بار از وجود آ ن همه دار و درختهای زیبا و سرسبز و پرپشت حیاط که در این لحظـهی حساس ایجاد مزاحمت میکردند و او نمیتوانست داخل کوچه و آنکه سـاز میزد و آواز میخواند را ببیند حرصگین شد و چهره در هم کشید. کسی جـز او نمی توانست باشد. اگرچه از همان اول با شنیـدن سـاز و سپـس آواز و گیـرایـی و آشنـایی آن صـدا به شک افتاده بود، ولی دیگر با شنیدن نام ساکورا مطمئـنتر از مطمئن شد که جز او کسی نیست. سپیده سرخ شد، زرد شد، خوشحال شد، غمگین شد، پشیمان شد پریشان شد، اشک شد، آه شد، عاشـق شد، بی حـال شـد، بی دل شـد، شرمسـار شد شیرین شد، تلخ شد، دود شد و رفت به زمانی که...