سایت رسمی انتشارات ایهام
کالای فیزیکی

زمانی که پری دریایی را باور داشتیم

زمانی که پری دریایی را باور داشتیم
زمانی که پری دریایی را باور داشتیم
زمانی که پری دریایی را باور داشتیم
زمانی که پری دریایی را باور داشتیم
کالای فیزیکی

زمانی که پری دریایی را باور داشتیم

۲۴۸٫۰۰۰تومان
اضافه به سبد خرید

از پر فروش‌ترین رمان‌های سایت آمازون، واشنگتن‌پست

و وال‌استریت ژورنال

نویسنده: باربارا اونیل

ترجمه: سهیلا رضائی - آنیتا احسانی

چاپ دوم

معرفی کوتاه:

باربارا اونیل، نویسنده‌ی دوازده رمان درباره‌ی زنان است. کتاب‌های برنده‌ی جایزه‌ی وی در بیش از ده‌ها کشور، از جمله فرانسه، انگلیس، لهستان، استرالیا، ترکیه، ایتالیا، آلمان و برزیل منتشر شده ‌است و اکثـر آن‌هـا ماننـد این کتاب، در لیـست پرفـروش‌ترین کتـاب‌های سایت‌های معتبر فروش کتاب همچون آمازون و گودریدز قرار گرفته است.

اونیل در این رمان جذاب، داستان خانواده‌ای را روایت می‌کند که مدت‌هاست دخترشان را از دست داده‌اند. اما ناگهـان یک روز در اخبــار تلـویـزیــون و در خبــر یک آتـش‌سـوزی به طـور ناگهـانـی کسـی را مـی‌بیننــد که بسیــار به دختــر آن‌هــا شبــاهت دارد. خــواهـر او کـه در بیمارستان کار می‌کند بعد از دیدن این صحنه متحیر می‌ماند و با مشورت مادرش تصمیم می‌گیرد که به آن شهر حادثه‌دیده و به قصـد پیدا کـردن خواهرش بـرود. امـا غـافـل از این‌که خواهر گمشده‌اش...

داستان، روایـت غـم و شــادی را به صـورتی محسـوس بیان می‌کند. هم عاشقانه است هم غم‌انگیز. هم شادی‌آور است و هم نگران‌کننده. شخصیت‌ها و روایت زندگی‌ گذشته‌شان برای مخاطب جذاب است و از همه مهم‌تر حل این معما کـه اگـر دختـر ایـن خـانـواده مرده است، پس آن‌که در تلویزیون دیدند چه کسی است؟

بخشی از این رمان را می‌خوانیم:

پانزده سال از مرگ خواهرم می‌گذشت که او را در اخبار تلویزیون دیدم. 6 ساعت بود که در اتاق اورژانس ایستاده بودم و بی‌وقفه در حال جدا کردن جوان‌هایی که در یک مهمانی ساحلی درگیری بین آن‌ها رخ داده بود، بودم. دو زخم به دلیل تیراندازی، که یکی از این زخم‌ها به طور سطحی به کلیه اصابت کرده بود، یک استخوان گونه شکسته، یک مچ دست شکسته و جراحت‌های متعدد صورت با شدت‌های مختلف. و این‌ها فقط جراحت‌های مربوط به دخترها بود.تلویزیون نصب شده به دیوار، خبر یک فاجعه در یک جایی را پخش می‏‌کند. در حال خوردن نوشیدنی‏ هستم و به تلویزیون خیره شده‌‏ام. شب‌هنگام است. شعله‌های آتش در پس‌زمینه‌ی صفحه‌ی نمایش در حال فوران هستند. مردم در حال دویدن و جیغ کشیدن هستند، مادامی‌ که یک خبرنگار با موهای ژولیده و ژاکت چرمی‌ وینتِیج، اخبار را با صدایی بم و خیلی خوب ارائه می‌‏دهد.مردم در حال دویدن و جیغ کشیدن هستند.و در آن‌جا، دقیقا بالای شانه‌ی چپ او، خواهرم است. جوزی...!برای یک ثانیه‌ی طولانی، او به دوربین نگاه می‏‌کند. به اندازه‌ی کافی طولانی بود که اشتباه نکنم که خواهرم است. همان موهای بلوند صاف، که الان کوتاه شده و به موی کوتاه براق روی شانه‌هایش تبدیل شده است، چشم‏‌های تیره‌اش و شکاف روی استخوان گونه‌اش و لب‌‏های بزرگ آنجلینا جولی‌اش، همان است.همه همیشه زیبایی او را تحسین می‏‌کردند. چهره‌ی او ترکیب دقیقی از تیرگی و روشنی والدینمان است.جوزی!احساس می‏‌کنم که او از صفحه‌ی نمایش به من نگاه می‏‌کند.و بعد، او رفت و حادثه همچنان ادامه داشت.

پیام در واتساپ