شعری از این مجموعه:
بلد هستیم همه چیز را جز زیستن
چگونه به نیم دیگر، عشق ورزیدن
شستن کینهها در حمام خندیدن
کف زدنها به افتخار گریستن
پس از آن تنها، روزها سپری کردن
اما به هر رهگذری کلید خانهی دل نسپردن.
کاش شما جماعت مشتاق
در آرزوی بوییدن گردن نوزاد
بگویید به آنها که
عشق،
واکسن دردهای جهانی است
و اگر تو انسان،
تجربه می گذاشتی نام گناهت را،
باز محدود می دیدی جهان را؟
.
.
و ما اگر
به عشق
بیش از سیاست،
به آغوش
بیش از اسلحه،
به امروزیها
بیش از نسلهای گذشته و آینده،
به آهنگ
بیش از اعتراضات
و به خرد
بیش از هوس تکیه میکردیم،
آسودهتر نبودیم؟