نمایشنامهی خِیطِ خون روایت کسانی که حتی هجرت هم ضماد زخمهایشان نیست و هر سوی که کوچ کنند رنجی به عمرشان را بر گردههاشان میبرند. خِیطِ خون روایت آرزویی است آنچنان دوردست که وهم و خیال را بیشتر ماننده است؛ خیال سرزمینی بینظیر، سرزمینی که آدمان این نمایش پی صید زیباییهایش آنچه دارند را رها میکنند به امید آنچه شاید وجودیتی یابد. اما آنچه به چنگ این صیادان خلیده میافتد خون است و خون.
محمود خسروپرست از نمایشنامهنویسان و نویسندگان جوان است و در این کتاب به نحو احسن مسائل ذکر شده در بالا را مطرح کرده است.
این کتاب در ۸۷ صفحه توسط انتشارات ایهام به چاپ رسیده است.
بخشی از کتاب :
نیتِم اون پشت میدون واستاده بود، مثل یه گلادیاتور...همه جا سکوت بود انگار خاک مرده پاشیده باشن...باید اون خاکو بو میکردین...انگار در میدون باز شده باشه جمعیت شروع کرد اسمشو فریاد زدن...باید اون صدا رو میشنیدین...مثل اولین گریهی نوزاد بود اون صدا...اون چشماشو بسته بود و با صدای جمعیت پاشو میکوبید رو زمین... باید کوبیدن پاشو میدیدین... شروع کردن به پا کوبیدن، همینطور جمعیت پا میکوبید و اون هنوز چشماش بسته بود... باید باز کردن چشماشو میدیدین...مثل یه شیر بود چشماش، مثل یه شیر... جمعیت یه صدا اسمشو نعره میزدن و تو انتظارش پا میکوبیدن... اون پشت میدون واستاده بود، مثل یه گلادیاتور... بعد جمعیت شروع کرد به خوندن...عرق کرده بود همهی تنش؛ رو صورتش عرق بود که میریخت پایین... یک دفعه پرید بالای صحنه توی میدون... باید پریدنشو میدیدین... مثل یه گلادیاتور بود...