بخشی از یک داستان از این کتاب:
آمبولانس جنازهی منوچهر را برده بود و امیر در حالی که آن کت شوم
و پاره را به دست داشت اشکریزان به سمت خانه برمیگشت و فکر
میکرد این کت فقط احتیاج به میانهروی دارد.
آن روز امیر نمیدانست که پدربزرگ آقا منوچهر و خود منوچهر هم
هنگام مرگ همین فکر را کرده بودند...
قطع رقعی
جلد شومیز