شعری از این کتاب:
به تو میگویم:
(انتظار زنده نمیکند
زنده نگه میدارد
گاهی هم باران میشود
گاه هم در کنار دست من
بر چهارچوب پنجره مینشیند.)
قطار را میبینی؟
آنسوی زمستان است
و کسی اینجا انتظار بهار را میکِشد
تا موسمی که از دریچهای در حال گذر
دستی خداحافظِ دیگری بگوید.