معرفی کتاب:
"روی عرشه" مجموعهای از داستانهای کوتاه به قلم منعم سعیدی است. همانطور که از نام کتاب پیداست، داستانهای این کتاب در مکانهای جنوبی که مشرف به دریاست و یا روی عرشهی کشتی است اتفاق میافتد. فضاسازی و شخصیتپردازیهای نویسنده، فضای دریا و زندگی در کشتی را به صورت دقیقی تصویرسازی کرده و مخاطب با خواندن داستانها، خود را در این محیط تصور میکند. از طرفی حضور شخصیتهای خارجی که به دلیل رفت و آمدهای تجاری با کشتی، در داستان حضور پیدا کردهاند و بررسی زوایای زندگی آنها توسط نویسنده، جذابیت دوچندانی به داستانها داده است.
این کتاب شامل ۱۴ داستان است که در ۱۵۰ صفحه توسط انتشارات ایهام به چاپ رسیده است.
باهم بخشی از داستان "سنگ" از این کتاب را میخوانیم:
مامورگفت: دفه پیش یه قولایی داده بودی ناخدا پس چی شد؟
ناخدا گفت: بذار دست و بالم یه خورده باز بشه، اونم به روی چشم
بعد دست کرد گونی را جلوتر کشید و گفت: یه خورده خرت و پرته برا بچهها. زیاد زحمت میکشن.
و به افراد گارد که روی عرشه ایستاده بودند اشاره کرد.
مامور به گونی نگاه کرد بعد سعی کرد بلندش کند اما سنگین بود.
داد زد: تیمور بیا بالا.
ناخدا گفت: بذار سیفو ببرتش.
مامور: نه زحمت نکش خودم و تیمور میبریمش، دستت هم درد نکنه.
بعد که داشت میرفت گفت: برو به سلامت ناخدا.
ناخدا گفت: خدانگهدار جناب سروان.
مامور گارد ساحلی با سه همراهش از روی عرشه پریدند توی یدککش که کنار لنج با طناب بسته شده بود و تکان تکان میخورد. گونی سنگین را دست به دست دادند وتوی یدککش گذاشتند.
مامور قبل از آن که داخل کابین یدککش شود، دستش را به طرف ناخدا بلند کرد و داد زد: خیر پیش خالو، خوش خبر برگردی.
ناخدا هم دستش را تکان داد و پدال موتور را کاملا به جلو خواباند.
لنج با تکان از جا کنده شد و صدای شکافتن آب به گوشش خورد. نسیم ملایمی صورت ناخدا را خنک کرد و احساس خوشی به او دست داد. صدای موتور یدککش ماموران ساحلی از پشت سر به گوشش رسید و کم کم ضعیف و ضعیفتر شد.
همین که صدای یدککش لابهلای صدای موتور لنج و موج ها گم شد ناخدا داد زد:
"اوهوی اسو! بیارشون بیرون، الانه که تلف شده باشن."
و نیمخیز شد تا اسو را خوب ببیند.
اسو به طرف انبار کوچکی روی عرشهی لنج رفت و با آچار مهرههای چهار طرف دریچهای را باز کرد که به سختی میشد دید.
درپوش دریچه باز شد، هفت نفر، گویی که زیر آب مانده باشند، هوای دم کردهی عرشه را، با سر و صدا و ولع به درون ریهها کشیدند و روی عرشهی نمدار ولو شدند.