مجموعه داستان «بی عشق، بی وطن» اثر بابک ابراهیم پور شامل ۲۵ داستان کوتاه است. داستانها دارای فضاها و روایتهای متنوعی هستند. در این کتاب با فضاهایی رئال، ابزورد و حتی طنز روبرو می شوید. نقد اجتماع در بیشتر این داستانها مشاهده میشود. نویسنده سعی میکند جهان اطرافش را به چالش بکشد و همین باعث تلخیِ داستانها شده است. شخصیتها اغلب رنجکشیده و خسته به نظر می رسند و با زندگی دست و پنجه نرم می کنند. سعی نویسنده بر آن بوده تا همچون آینه جهان تلخ پیرامون را به مخاطب نشان دهد.
بخشی از یک داستان این مجموعه را باهم میخوانیم:
وارد کتابفروشی شدم و یک راست رفتم سراغ قفسهی داستان ایرانی. میخواستم با تهیه و خواندن کتاب از نویسندهای هموطن به مغزم جلا بدهم. مشغول نگاه کردن به کتابها و قیمتهای سرسامآورشان بودم که گفتگوی یک مرد میانسال با دخترکی نوجوان توجهم را جلب کرد.
- آره داشتم میگفتم... فقط جسارتا میتونم اسمتون رو بپرسم؟
- رویا هستم.
- خب رویا جان. چقدر خوبه که داری وارد ادبیات میشی. باید زیاد بخونی. خیلی زیاد. من خودم اون اوایل که شروع کرده بودم روزی هیجده ساعت کتاب میخوندم. البته بهت توصیه میکنم به هیچ وجه سراغ هدایت نری.
- چرا؟
- نویسنده نیست که. یه مشت کلمات قلمبه سلمبه و مثلا فلسفی رو کنار هم چیده، حالا هر کی مزخرفاتش رو بخونه فکر میکنه یارو بزرگترین نویسندهی ایرانه. باور کن اگه خودکشی نمیکرد انقدر معروف نمیشد. بوف کورش و خوندی؟
- نه. قشنگه؟
- همون بهتره نخونی. اصن معلوم نیست چی نوشته. مینشسته تریاک میکشیده و کلمه پشت کلمه بلغور میکرده و مینوشته. سر و ته نداره.
- چه جالب. اصلا این حرفا رو از کسی نشنیده بودم. همه میگن صادق هدایت نویسندهی بزرگیه.
- درسته. چون مردم نمیفهمن. مردم هیچی نمیفهمن.
دختر مشغول نگاه کردن به کتابها شد. مرد خوشتیپی بود. با موهایی جو گندمی و ژل زده، کت و شلواری شیک و صورتی اصلاح شده میتوانست علیرغم میانسالیاش، دل هر دختری را از آنِ خود کند.
- آقا شما خودتونم شعر و داستان مینویسید؟
- میتونی من و علیرضا صدا کنی. آره یه چیزایی مینویسم.
متوجه تغییر صدای دخترک شدم. با شوق گفت: «چه عالی. استاد، اگه منم بخوام مثل شما تو ادبیات موفق بشم باید چیکار کنم؟»
- ببین عزیزم. اول باید حسابی فلسفه بخونی تا ذهنت پر شه...