شعری از این کتاب:
نامَت فتیلهی دلم را بالا میکشد
شب را گرم میکند
و برفها را آب
نامت گاهی رود
نامَت گاهی کاج
نامَت بادامی
که دهانم را تلخ میکند
کلاغی
که استخوانی را دفن میکند
و یادم میدهد
با دلِ کُشتهام چه کار کنم
به یادبیاور دستهایم را
که خوشهی ماه را میفشرد
و شب را مثل مایعی عبور میداد
از خطوطِ پیشانیات
برای تشنگی گوزنها
دستهای من
که برای تو حاضر بود
مزارع گذشته را شیار بزند
و گندم بپاشد
جایِ خشخاش
و خشمِ اجدادی
دلم کتیبهی نامفهوم
دلم نان بیاتشده
ماموتی غمگین
در محاصرهی بومیان
ما در خطوط جاریِ خون به یکدیگر میرسیم
و بر سفیدیِ یک عاج میگرییم
پس از تاراج