شعری از این کتاب:
تو برآورده بودنت هستی
دستهای تو ای دمِ دستی!
دوردستانِ دیگران بودند
«نه بر آنم که رشته پاره کنم»
از تو که روزمرهی منی و
از تو که دیگران بر آن بودند
وسعت از تو دورماندن بود
انبساط مداوم هستی
آرزوهای دور، در حالِ
گسترش دادن زبردستی
باز از درک و فهم نزدیکی
به جناب تو ناتوان بودند
دستهای تو آرزو بودند
دستهای تو آرزو کردند
داستانهای غیرمنتظره
قهرمانهای تازه رو کردند
قهرمانهای غیرمنتظره
خود به دنبال داستان بودند
لات چاقوکش سر میدان
زهرماران زهری از زهدان
زورگیران بی بده، بستان!
زورگویان گفتوگو هستند
مردهایی که وقتی خوابیدن
با تو بسیار مهربان بودند
که زیاد تو مختصر بشود
کمشان از تو بیشتر بشود
سعی کردند که اگر بشود
توی چشمم تو را خراب کنند
تو که ویرانههات درنظرم
کاخهای نیاوران بودند
میخریدند گاه خوردهشدن
کاسهها ناز خردهنانها را
قهرها ناز قهرمانها را
کاردها خردهاستخوانها را
چرخها روی گوشت بودند و
گوشتها روی استخوان بودند
چیزها چیز دیگری دارند
فتنهانگیز دیگری دارند
از زمانی که حربهها با خود
شامهی تیز دیگری دارند
صلحهها حلقههای گمشده و
جنگها جستوجوی نان بودند
رودها شادمانی خود را
رودهبر میشدند از خنده
توی این جویهای جوینده
توی این گوشهای گوینده
حرفهای سلیس مانندِ
ریگ در کفش ما روان بودند
محض ابراز اعتراض به تو
از کنارت گذاشتن گفتم
و به محض خطور آن به سرم
خلوتیهای مست دور و برم
همه صف میکشند پشت درت
که همه زودباوران بودند
بعدها میرسی به آنجایی
که به یاد کسی نمیافتی
و به یاد کسی نمیآیی
یادمان میروند یک جایی
رازهایی که توی دل داریم
نامهایی که بر زبان بودند
در کمین تو بوده و هستم
تن تو دور ماند از دستم
تو درون لباسهایت باش
و به این فکر کن که آن بیرون
مانده و یخ زدند از سرما
من و آنان که مرزبان بودند
بذرهامان پس از جوانهزدن
به چه تبدیل میشوند بهجز
پیرمردان عصر پیشرسی
چه کسانیم بعد از این، چهکسی!؟
_کودکان شما که از روزِ
متولدشدن جوان بودند
آنچنان نزد نزد نزدیکی
که یکی میشوند از شادی
اولین روشنی و تاریکی
آنچنان دور دور بودی که
چشمهای سیاه غمگینت
آخرین نقطهی جهان بودند