شعری از این کتاب:
با تزئین هدایا مشکلی ندارم
اما شما را به خدا
چاقوهایتان را روبانپیچ نکنید
که وقتی خواب جشن میبینم
بوی خون
کوسهها را به رختخوابم نکشاند
وگرنه عادت دارم
به خیس بودن رختخواب
که کودکیام را
هنوز به دوش میکشم
جالبتر!
پیشکشهای خونآلودی را میبینم
که گاه از این اتاق به آن اتاق
از این بدن به آن بدن
از دست این پزشک به دست آن پزشک
که اسکناسهایتان را مزینتر کنید
فرض کنید عضوی از بدنتان هستم!
اگر بگویم
قلبهایمان پشت پرچین مرگ
حناق گرفتهاند
چاقویی را که میتپد برای رهاییتان
در کدام سینه فرو میکنید؟
*
مرده بودیم
دندههایمان را به دندان گرفته بودیم
و نمیدانستیم
میلهها
زیر پوستمان
به موریانه بدل شدهاند