شاعر: علی فرزانه موحد
با هم غزلی از این کتاب میخوانیم:
با شب و وحشت و طوفان و بلا مأنوسم
از کسی ترس ندارد دل اقیانوسم
بندهی سفرهی شاهید اگر خورشیدید
شاه اقلیم خودم هستم اگر فانوسم
لالهی زینتیِ طاقچهی دربارید
لالهای وحشیام و در وطنم میپوسم
مینویسید که خانزاده نگاهی بکند؟
مینویسم که خود خان بشود پابوسم
اگر از اهل بهشتید به شیطان سوگند
از بهشت و همهی برگ و برش مأیوسم
گردنم میشکند تا که سرم خم نشود
من اگر مثل شمایان بشوم...