شعری از این کتاب:
شستهام از تن خود زخم کهنسالی را
شوق فریاد رسی بود و زدم فالی را
با تو لبریزترین جام جهان خواهم شد
تا فراموش کنم این همه بدحالی را
عشق آمد گره از پای دلم باز کند
تا که بر پا کنم این جشن سبکبالی را
“از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر”
میسپارم به جهان این اثر عالی را
رج به رج صبر من و نقشهی زیبای خدا
عاقبت نقش سعادت بزنم قالی را
عشق آرام عمیقم به تو بر میگردم
یافتم در غم دریای تو خوشحالی را ...
قطع: رقعی
جلد: شومیز
سال چاپ: 1402