شعری از این کتاب:
شوکرانِ مرگ، در رگهای ما جاری شدهست
از شرابِ زندگی، پیمانهها عاری شدهست
هر نفس، در کامِ من همچون هلاهل میرود
آسمانِ سینهام عمریست زنگاری شدهست
من نه آن مَردم که از جورِ زمان آهی کِشم
بیگمان، زخمِ زبان دوستان کاری شدهست
کفر، دیگر سایه افکندهست بر دلهای ما
گرچه مسجدهای شهر ما طلاکاری شدهست
سکههای عشق، بیرونقترین داراییاند
بسکه این دنیا پر از بازارِ بیزاری شدهست
هیچ چیزِ این جهان دیگر نمیآید به چشم
زندگی این روزها بسیار تکراری شدهست