شعری از این کتاب:
با این که مرگ صاحب پا تا سرم شده
گفتند زندهای چه کنم؟ باورم شده!!
امشب دوباره با غم نان همسفر شدم
کارم سوال چشم تر دخترم شده
چون کبک بی توال زمستان به پشتهای
زخمم کمیوسیعتر از پیکرم شده
پروردگار از همه جا بیخبر منم
دیوانهای خدازده پیغمبرم شده
یک گل کنار پنجرهی خانهام هنوز
هی فکر میکند که چرا همسرم شده
آن مهربان که مادر آرامش من است
سنگ صبور سینهی خنیاگرم شده
آن چشمهای کال، به این تلخ یخ زده
گفتند زندهای چه کنم؟ باورم شده!!
تعداد صفحات: 62
قطع رقعی
جلد شومیز
سال چاپ: 1401