شعری از این کتاب:
شبیه آن غم کهنه که روبهروی من است
نگاه کردی و خنجر دم گلوی من است
چقدر ماهی سرخ از غمت عیان شد که
تو را نخواستن ای وای آرزوی من است!
چگونه بادهی شیرین گیسوان شبت
به لطف باد و خیالم ته سبوی من است!؟
مگر که موی تو چون آبها روان شده است؟!
«به داد من برسید ای زنان آبادی
که شعر شوهر من بدتر از هووی من است»
به فکر خام خودم کوه بودم اما تو
به کاه تکیه زدی... «عجز» خلقوخوی من است
شکست تا کمرت آینه ترک برداشت
و حجم بار گناهم همیشه روی من است
شبیه آن غم کهنه که روبهروی من است
شعر 2:
قطاری که در هر واگنش زنی شبیه به توست
وقتی به ریل دهنکجی کند
سلام به هفتی میکند که در آن
اجساد مردانی شبیه به من چال شدهاند؟
بادهایی که آویزان موهایت هستند
عطر چه تعداد زن را اینطرف و آنطرف میکشند؟
هر بار که دست به عصا میشوم
پاهای کودکان زیادی
متن پارک را خلاصه میکنند
هر ثانیه میمیرم
هر ثانیه متولد میشوی
و این معادلهی مسخره را
اگر تو را بهدست آورم
چه کسی میتواند از نو بنویسد؟